هاينه، مبارزي براي تغيير و شاعري براي انقلاب

امتیاز کاربران
ضعیفعالی 
دسته: مقالات
بازدید: 2188

 

فريدريش نيچه: بالاترين درك از غزل را من در غزليات هاينريش هاينه دريافتم

 

دوران زندگي هاينريش هاينه، يكي از بزرگترين شاعران قرن 19  آلمان  تماما در زماني بود  كه  اروپا دستخوش تغييرات بنيادين ناشي از انقلاب كبير فرانسه بود. او در سال 1797  در شهر زيباي دوسلدروف در يك خانواده يهودي   به دنيا آمد. در اين زمان هنوز  موج تحولات انقلاب فرانسه كه در 14 ژوئيه 1789 با فتح و خراب كردن زندان باستيل در پاريس توسط بي خانمانان  شروع شده بود   سراسر اروپا و كشورهاي همجوار آنرا در قاره آسيا در مي نورديد.  دوساله بود كه  در سال 1799ناپلئون بناپارات ژنرال ارتش انقلابي فرانسه زمام امور كشور فرانسه را به دست گرفت. دوران جواني هاينه در تحولات بنيادين اروپا همراه بود. هاينريش عاشق ارزشهاي والاي انقلاب فرانسه بود و  با ديگر همفكرانش تلاش در متحول كردن جامعه آن روز آلمان را داشت.  دولتهاي پروس و اطريش در آن هنگام بر سرزمينهاي آلماني زبان حاكم بودند . هر دو حكومت به شدت مستبد و دشمن انقلاب  فرانسه محسوب مي شدند و به فرانسه انقلابي اعلام جنگ دادند.

 

هاينه سر پرشور و قلبي آكنده از محبت به همنوع خود داشت و از اين رو در همه جا با حاكمان وقت درگير مي شد.

روح سركش و عاصي او به  همچو پرنده‌يي سركش و لي گمگشده در پي مأوا خود بود و ارزشهاي خلق شده در انقلاب فرانسه اورا مجذوب خود مي ساخت،

 دو بار در طول زندگي دست به دوئل زد كه بار اول منجر به اخراجش از دانشگاه و بار دوم  به شدت زخمي شد.

در سال 1822 به عضويت  انجمن ادبيات و  علوم  يهوديان در آمد.

در مخالفت با سيستم حاكم  آن روز  كه سانسور شديدي را بر جامعه آلمان حاكم كرده بود در سال 1823  چنين مي‌نويسد:

« اين فقط پيش پرده‌ايي بيش نيست. هر جا كه كتاب سوزانده شود  در نهايت انسان سوزانده خواهد شد.

در همين سال با فيلسوف  مشهور هگل آشنا شد.

 در سال 1825  مجددا وارد دانشگاه شد  و تحصيلاتش را با كسب دكتراي حقوق از دانشگاه كوتينگن به پايان رساند. در همين سال تغيير دين داد و از يهوديت به مسيحت پيوست. ولي تا پايان عمر مخالف سرسخت كليسا و مذهبي نماهايي بود كه در لباس مذهب  به تجارت مشغول بودند. او مي گفت كه خدا  وجود دارد ولي ارتباط با او نياز به كسي به عنوان واسط نيست.  « همه مذهبها  مقدس هستند چرا كه با همه تفاوتهايي كه دارند حافظ روحي مقدسند  و اين است بالاترين ارزش مذهب كه مذهب همه مذهبهاست»

او در وصف واعظان ريايي همچو حافظ  كه سرود:

واعظان كين جلوه در محراب و منبر مي‌كنند

چون به خلوت مي روند آن كار ديگر مي‌كنند

 چنين مي سرايد:

من آن ريش سفيدها را مي شناسم و جملاتي را كه مي گويند

من كساني را كه آن جملات را مي نويسند مي شناسم

آنها در خفا شراب مي نوشند

و در آشكار موعظه  از آب مي‌كنند

 

در پي شكست ارتش پروس از ارتش ناپلئون  اكثر سرزمينهاي آلماني زبان به دست ارتش فرانسه افتاد. هنوز ارتش  ناپلئون با سوءاستفاده از انقلاب فرانسه  با شعار آزادي. برابري و برادري  قلبها محرومان را تسخير مي ساخت .  بلافاصله به دستور ناپلئون  امتيازات اشرافي در آلمان لغو شد و زمين بين كشاورزان  تقسيم گرديد.   در قسمتي از  شعر« افسانه هاي زمستانه آلمان » در فصل ششم از زبان رود راين  كه او در اين شعر آنرا  «پدر راين» مي نامد چنين مي سرايد:

 من دلم براي سربازان فرانسوي تنگ خواهد شد.

هاينه عاشق ارزشهاي انقلاب فرانسه بود.

اولين مجموعه  شعرهايش را در سال 1821  منشتر ساخت. غزلياتي  كه او مي سرود طرفداران زيادي داشت  در سالهاي 1927  اولين شعر بلند خود را تحت عنوان « كتاب ترانه»ها  منتشر ساخت و بعد از چاپ غزلياتش  در سال 1831  شهرتش در آلمان به حدي رسيد كه توانست از قبل فروش آثارش مخارج زندگي خودرا تأمين كند. ولي حاكمان و نمايندگان مجلس آن روز نشر  آثارش را در آلمان ممنوع كردند. و او به تبعيدي اختياري از مام وطن رفت.

 او دائم در سفر بود . به زبان فرانسه كاملا مسلط بود. بسياري از اشعار و مقالات او به زبان فرانسه نوشته شده است. بسياري به حق تلاشهاي اورا همچو پلي بين ادبيات فرانسه و آلمان مي نامند. هر چند سرودهايش ظاهري عاشقانه و عاطفي داشت ولي  چنان در آنها از طبقات حاكم انتقاد مي كرد كه دشمني آنها را بر مي انگيخت. و اين درست زماني بود كه پاريس در تحولات ناشي از انقلاب ژوئيه سال 1830   فرو رفته بود.(1)

او در پاريس به جرگه هواداران  سان سيمون  كه به عنوان سوسياليستهاي  معتقد به اصول مشهور بود پيوست. در آنجا با  ماركس نيز آشنا و با او طرح دوستي ريخت. زبان او در دفاع از حقيقت چنان تيز و سخت بود كه حتي شاعران و نويسندگان ديگر از او دل خوشي نداشتند.

او يكسال بعد در سالروز انقلاب ژوئيه 1830 در پاريس  در مورد آن روزها چنين مي نويسد:

روزهاي مقدس  ما ژوئيه در پاريس! شما تا جاودان  دليلي  براي افتخار نوع انسان هستيد و كسي نمي تواند اينرا از شما بگيرد.

كسي كه شما را تجريه كرده باشد ديگر در مورد مشكلات قديمي  صحبتي نمي كند  و اعتقادش اين است كه  خلقها مي توانند دوباره به پا خيزند.

روزهاي مقدس ژوئيه!

شما چه زيبا هستيد. در آن روز  خورشيد چه زيبا بود و همچنين مردم پاريس

فرشتگاني كه بر زمين نظاره مي كردند و شاهد آن نبردها بودند لحظه‌يي از تحسين باز نمي ايستادند.  و گويا مي خواستند كه از تخت طلايي خود از آسمان به زير بيايند . به زمين بيايند

و التماس كنند كه بتوانند عضوي از شهروندان پاريس باشند...

 

در سال 1834 در پاريس ازدواج كرد.

اشعار  هاينه چنان مردمي بودند كه آهنگسازاني نظير  شوبرت و شومان و مندلسون  روي آنها آهنگ گذاشته اند. اين آهنگهايي بود كه در كوچه وبازار بر سر زبان مردم عادي جاري .  اگر بخواهيم او را  با شاعران ايران مقايسه كنيم او خلق و خوي فرخي يزدي داشت  و به سادگي ايرج ميرزا شعر مي سرود.

در سال 1846 در پاريس با  فيلسوف مشهور انگلس ديدار داشت.

هانيه  با اينكه در ادبيات آن روز آلمان حرف و سبك نويي را ارائه مي داد ولي به اصول شعر كلاسيك وفادار بود.

هنوز به سن پيري نرسيده بود كه بيماري درد نخاع كه بيماري بسيار دردناكي بود طاقتش را  بسر  آورد.  در پايان عمر با مشكلات اقتصادي و  جسماني شديدي رو به رو بود  و  بينايي خود را نيز از دست داد. در سال 1851 بهترين مجموعه شعر خو د را به عاشقانه را سرود

در سال 1856 در سن 59سالگي در پاريس درگذشت.

 

ترجمه تعدادي از اشعار هاينه

ترجمه مؤلف:

 

دفتر ترانه ‌ها

مرگ آن شب سرد است

و زندگي روشنايي روز

خسته‌ام من به وقت تاريكي

اميدوارانم  به وقت رسيدن روز

گويا در تخت خواب من درختي روئيده

كه مي خواند روي آن بلبلي پر تاب

از عشق مي خواند  بلبل

مي شنوم من حتي آنرا در هنگام  خواب

 

سلام بر زندگي

زمين ما همچو جاده‌ييست بزرگ

و ما مسافر ش هستيم

انسان  مي رود  و شكار مي كند، پياده يا سواره

مثل يك دونده  ويا كسي كه حامل چيزيست

 

 

قله

 

من به قله مي روم

و احساسم در قليان است

اگر من يك پرنده مي بودم

در آنجا 1000بار آه مي‌كشيدم

اگر من يك پرستو بودم

پرواز مي كردم به سويت فرزندم

و براي خودلانه‌يي مي بافتم

كه پنجره‌اش به سوي تو باز شود

اگر من يك بلبل بودم

باز همان طور به سويت پر مي‌كشيدم

و در شب ترانه‌هايم را مي خواندم برايت

بسيار ملايم تر از لطافت سبزها

اگر من يك پرنده نغمه خوان بودم

مستقيم به سوي قلب  پر مي‌كشيدم

چون تو براي او پر محبتي

و درد پرنده را شفا مي بخشي