يوسف به كنعان مي رسد
غمخور اي دل كه جانان مي رسد
عنقريب يوسف به كنعان مي رسد
در ميان آن همه گرد و غبار
موكب آن يار خرامان مي رسد
در ميان قله هاي شور و شوق
مژده اي دل كه مسيحان مي رسد
در ميان حلقة گردان و شير
شهر اشرف را سواران مي رسد
در ميان پرده هاي خوف و جهل
پرده دار صدهزاران مي رسد
از پي مخروبه هاي برج شب
عاقبت خورشيد تابان مي رسد
غم مخور اي دل كه جانان مي رسد
عنقريب يوسف به كنعان مي رسد