غايت اشكهاي سرد

 در سلاخخانه واژه عشق

از مجمل احساس

كه غايت انسان

و تراز مرتبت خاك نيست

سخن مگو!

 

ساليان است

كه اين  واژه ممنوع

بر صليب خويش

اميد را نيز به پشت مي كشد

 

فرقي نمي كن

 در اين مدار بسته

نهايت انسان را

روسپيان دغلكار

در مكتب رذالت

  با ساقيان مرگ جامهاي خون

شراب تن بيگناهان را

به دين فروش ظلامه پوش

  عرضه مي كنند

اما هميشه بوده است

ناله گر فرياد شد

زمين

از سرخي به سبزي رسيده است

در پس همه اشكهاي سرد

دريايي خروشان بوده است

با ساحلي

كه جنگل رويانش

همان مشتهاي

اشكهاي سرد بوده اند

در پس همه اشكهاي سرد

ياران

template Joomla