مجمر خون
خسته از درون تو ام
دل آزار از وجود تو
كه وقتي من بودم تو آمدي
...
...
بر چشمان بسته مطرود خود
تصوير به خون نشسته
كدامين بيدار چشمان قلندر شب سوز
و عاشقان
به انتظار نشسته پگاه را داري؟
كه
چنين سرمستي
تو شيطان تيره بخت؟
...
خيره بر كردار خود مگرد!
حسرت از يك كار نيك
كه
حجامت از تن عاشقان
به چنگال خود كشيده يي
...
مجمر از اين گداخه خون
نتوان بري
اين همان آتش است
كه چشمان خفته تو را
باز مي كند
بر گورت
تا ابد
دژخيم سنگ سر