«در ته كوچة ما ديواريست»

«در ته كوچة ما ديواريست»

م.مشيري(رهنورد)

 

در ته كوچه ما ديواريست

كه در آن سوي آن

شهر زيباييهاست

شهر عشق و صفا

شهر آزاديهاست

شهر نور

شهر خوشحاليهاست

 

 

اما در كوچة ما

ساية ديوار

همه جا افتاده

همه جا تاريك

همه  دلگير

همه چيزپرپر شده در ظلمت است

 

ساية ديوار چو ديو

همة خوبيها را بلعيده

توي دلها

خوشه شاديها را دزديده

در پس ظلمتش

روي لبها

همه خنده‌ها خشكيده

روي ابر مخملي روياها

خاك ترديد و تباهي پاشيده

آرزوها ول شده در چاه ويل

 شكل عشق بيچاره را

روي برگي به ديوار زده

عامل شرو شرر ناميده

بر سر كوچة

كنار آن حوض بي ماهي  آب  

زندگي را به درختي بسته

به تازيانه كشيده

سر حوض

سرمهر و دوستي را بريده...

 

 

 در ته كوچة ما ديواريست

همه مي دانيم كه ديوار بد است

همه مي دانيم كه ديوار همه بد بختي ماست

همه مي دانيم كه بايد خرابش كنيم

باعث درماندگي و ذلت ماست

همه مي دانيم

كه بايد خرابش كنيم

در پس خورشيد آزادي

سايه شومش را محو كنيم

همه مي‌داينم ولي...

 

كو آن دست كه گيرد دستم

كو آن همشهري

كه درفش كاوه را بر داريم

رو به سوي شهر زيباييها

شهر آزاديها

آباديها

منو و تو ما شويم

گلنگي بر داريم

كه خرابش كنيم ديوار را

آباد كنيم

كوچة تاريك و  ويران  را

 

در ته كوچة ما ديواريست

كه بايدخرابش كنيم

همه مي‌دانيم

 

م.مشيري( رهنورد)

 

 

 

 

 

 

template Joomla