تصويري كه ماند
تصويري كه ماند
زندگي نكرد كه از مرگ بهراسد
بودنش معنايي ز بودن نبود
و حتي درپهنه خيال نيز
به ديگر بودن ديگري نمي انديشيد
زندگي را بر قاب خانه مي آويخت
قابي زيبا
كه عمري را به زشتي بر باد دهد
با نگاه به قاب زيبا
گرم آمد و سرد و خاموش رفت
ز مردن نهراسيد، نهراسيد
.....
زندگي كرد كه از مردن بهراسد
تا
در امتداد حيات خويش
به ناكرده يي بينديشد
كه فرصت زندگي
توان انجامش را نداده بود
چون زندگي كرد ز مردن بهراسيد
زندگي را نه در خانه اش
در شهرش يافت
نگاهش رو به ناكرده هايش بود
و از فرصت زمين به او
هميشه در هراس بود
چون ناكرده بسيار داشت
در شهر خويش
براي زندگي
گرم و پرخروش آمد
داغ و سرخ رفت
چه زيبا بود زندگي
هر چند كه فرصت كوتاه بود
براي از ضرورت به شدن
زندگي كرد تا از مردن بهراسد
و قتي مرد
زندگي از او در همه شهر
در همه خانه ها نمايان بود
تصوير از آن انقلابي