منظومة سفركردة تاريخ
تقديم به عاشقان شهر اشرف
م. مشيري ( رهنورد)
منظومة سفركردة تاريخ
من آن هيمه در ميان آتشم
من آن دست برافراشته
من در زمانة خاموشي
شعلة سركشم
من مشعل فروزان در صحاري شب
من برخاسته چو ققنوس
بر آسمان شرف پر كشم
من استاده چو آرش با جانم
بر فراز قله هاي خشم
من بيگناه در آتش چو سياوشم
من مظهر شرف
من پوينده به راه وطن
من رزمندة شهر اشرفم
آن منم
سفر كردة تاريخ
ياور خلق در بندو زحمتكشم
در مصاف با ضحاك درفش كاوه بر دوشم بودو براي آزادي شمشير اسپارتاكوس دردستم.
هر جا كه دستي تا امروز براي احقاق حق برافراشته شد، بودم.
با هر مبارز راه آزادي به زندان رفتم و به تخت شكنجه بسته شدم و يا همرهش بر طنا ب دار رقصيدم.
وقتي قطرات خونش برف را گلگون كرد
آخرين نگاه ميرزا(1) به من بود
«با لبخندنگاهي در انتظار»
وقتي گلوله بر ساق ستار نشست
آه دل سوخته اش
صورت مرا غرق آتش كرد
«با لبخند نگاهي در انتظار»
در دادگاه با مصداق بودم
او دستش را رو به من بلند كرد
و براي سعادت وطن
مرا خطاب داد
«با لبخند نگاهي در انتطار»
و با حنيف به چوبة اعدام بوسه زدم
و با او خواندم
آنچه كه او خواند
در آخرين نفس
با آخرين دمي كه برون داد
گلگون
مرا خطاب كرد
قسم به خدا،به خلق به وطن
آنگاه آسوده رفت
«با لبخند نگاهي در انتظار»
با جزني به خون نشستم
با پاك نژاد به مرگ سلام دادم
و سردار
وقتي به خاك بوسه زد
دستش بلند
در دست من بود
«با لبخند نگاهي در انتظار»
چواشرف به خاك افتاد
از خاك او من
به هيأت« زني ديگر» بر خاستم
آنگاه زيباترين حرفش را
خاموش
در عملش زد
گويا تر از هزار حرف
رفت
« با لبخند نگاهي در انتظار»
صدا، زان پس
صداي فردا بود
هر چند كه راه
از ميانة صد دريا خون گذر كرد
و در هر گردنه
ديو سياه قرن(2)
با گيسوان غروب
خوشه داران خورشيد را به دار مي كرد
اما راه به سوي خورشيد بود
در فردا
كه ميآيد
وقتي من برخاستم
و رفتم
م.مشيري(رهنورد)
12 مهر 84
1- سردار جنگل ميرزا كوچك خان
2- خميني جلاد