« قالب قاب»

« قالب قاب»

در خود مي نگرد

چشم در قاب

فقط به خود قالب قاب

به هزياني

سرود رهايي سر مي دهد

آنكه دلش در اسارت است

 

در قاب چشم

در حصار دل

چه بيهوده مي نگرد

جهاني را بيخيال مي گذرد

با چشمان سرد

و با قلبي  در قاب

اثري از او نماند در كار زمانه

بود و نبود نش را

به حبابي بر روي  آب

و يا گردي در طوفان

يا خيالي در قاب

مي توان گفت

ره به كام خويش مي زند

راه دگري  را سد مي كند

پياله به شراب زندگي ميزند

مرگ است اين عصير

در پياله در قاب...

و انسان ديگر!

ديگري را بنگر!

به كام دل ديگري راه مي نهد

و دل در قاب دنيا دارد

بر فراخي زندگي

بودنش چو تغيير است

نبودنش را احساس مي كند مردمان

به هر كجا كه مي رسد

زندگي سر بر شورش بر مي دارد

 از هر كجا كه عبور مي كند

آنجا محل طغيان است-1-( از شعر يك انقلابي برتولت برشت)

آن انسان

آن زن

آن مرد

آن انقلابي

م.مشيري(رهنورد) 2اوت 2014

1-( از شعر يك انقلابي برتولت برشت)

template Joomla