«باز ميآيم»
چندي پيش هموطني به نام صبا از ديار بي قراران , سرزمين آذربادگان از تبريز قهرمان نامه اي برايم نوشت كه در آن ضمن عرض ارادت به تمامي رهروان راه آزادي وطن و قهرمانان ارتش آزاديبخش از جانب آنها چند دستهگل بر مزار سرداران بزرگ ملت ايران ستار و با قر خان و همچنين نويسندة مبارز جلال آل احمد, گذاشته است. او ضمن تشريح شرايطي كه در آن مردم ما به سر مي برند از زندگي در ايران تحت نام «لوليدن» ياد كرده است. اين شعر در ارتباط با همين نامه است.
«باز ميآيم»
در شهر من
از اين در بسته دگر سواري عبور نكرد .
و هيچ دري جز در به اتاق شكنجه باز نشد
و پنجره راهي به سوي نور نداشت
مگر به سوي ميدان تير
از آن فرشتهاي(1) كه در ماه ميديدند
جز ابليسي نصيب سرزمين من نشد
و اين بيغوله كه خانه ناميده اند آنرا
در باغچه اش به جز خار و گور خواهر و برادرم(2) باقي نماند
و آب حوض زيباي خانهمان
جز خوناب تن عاشقان نبود
و ماهيان حوضش جز زالوان
فرشتة در ماه
نفسش
جز رودي از گرباد سياهي نبود
و هر راه كه او مينمود
جز به دوزخ ره نبرد
اين زندگي كه او گفت
جز سيه روزي نبود
در اين خرابه كه او ساخت
هيچ« انساني» زندگي نكرد
لوليدو خود نبود
در شهر مرده ما
صورتكهاي آدمكها
لبخند صورتكها
جز به ريا نبود
و در ميدانهاي شهرمان
بجاي فواره های سركش رقصان
و عبور شاد کودکان
جز تخت تغزير و جز چوبه دار نبود
خانه ام ويران شد
از پای بست ويران
در شهر خوب من
آباديش کنون
تنها براي مردار كردن است و بس
وگورستانش بهترين قسمت شهر
آزاد مي خواهمش آنرا , آزاد
تا دوباره بنا كنم
در ميان خرابهها
خانة ام را
آتش زنم
تمامي كاخ دژخيم را
باشعلة سركش عشق
با دست خشم بسوزانم
سراپرده جهل را
همه صورتكها .
همه نقش هارا
و با دست بزرگ خويش
كه دست تمامي انسانها ست
و نه آدمكها
باز آورم دوباره به دلها
نام بلند عشق را
و بگشايم پنجره را
و پر كنم از هواي آزادي سينه را
به دست گيرم دست همسايه را
باز مي آيم
تا بسازم شهرم را
خانه ام را
وطنم را
باز مي آيم, باز مي آيم
م.مشيري( حميد ايراني)
آذر 83
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
1- شايعة ديدن خميني دجال در ماه در سال 1357
2- بسياري از خانوادة شهدا مجبور شدند كه عزيزان شهيد خودرا در حياط خانه خود دفن كنند