منظومة خورشيد ما
ستاره ميدرخشيد اما
بر سقف آسمان تنها بود
ستاره ميدرخشيد اما چه سود
آسمان
سياه بود
شب ز هراس خورشيد
به ستاره تن داده بود
هزاران هزار ستاره بود
اما چه سود
وقتي ستاره، ستاره بود
خورشيدي نبود
+++++
ستاره ز خورشيد خبر نداشت
در دل آن همه شب
ستارة تنها اثر نداشت
خورشيد در افق نا پيدا
هر چه بود
در هيبت شب
ز تابش ستارهها
در پسش سحر نداشت
ستاره ميدرخشيد تنها
زيبا
معصوم
پاك
مظلوم
ستارة من
ستاره او
اما چه سود
ستارةاي براي «ما»
بر پهنة سياه شب اما نبود
نبود
نبود
++++
اما بشنويد از زمين
آنجا هم
انسان بيشمار
اما
همچو ستاره تنها بود
و از صداي سكوت
در خاك
اشك ستاره خونين بود
و سياهي
در جمع تنهايان
پرده بر خورشيد كشيده بود
++++
ناگاه ز مشرق زمين
آمد يكي صدا
انسان تنها نيست
«انسانِ تنها» انسان نيست
بايد يكي شويم
بايد برجهيد ز بستر تنهايي
بايد همچو رود
راهي دريا شويم
بايد ز تنهايي خويش عبور كردو
راهي« ديار ما» شويم
و در پيوند آهن و انسان (1)
پردة شب را دريد
++++
آنگاه زمزمة فسردة دل، همهمة كوچه شد و در شهر رودي از فرياد از ميان جنگل مشتهاي برافراشته عبور كرد و رو به درياي خشم خلق رفت و بر خاك جاري شد.
در رود كسي« كس» نبود
اما
به ژرفاي دريا
به روياني جنگل بود
در آسمان، چون كسها در زمين «ما» شدند براي« كس» زآن همه ستارهها فقط يك ستاره ماند
+++++
ز «هم شدن» ستارهها
به نام خدا و خلق
خورشيد
سيمين نمايان شد
شب رفت
روز شد
م.مشيري(رهنورد)
13 شهريور 84