مي خواهيد دوست من را بشناسيد؟
مي خواهيد دوست من را بشناسيد؟
من يك دوستي دارم كه مي خواهم او را به شما معرفي كنم.
خداي من باز هم زنگ زد!! چقدر دلم برايش تنگ شده بود.
اما
خودش است . هر وقت من كار دارم او زنگ ميزند. اصلا زمان هم سرش نميشود!
صبح, شب, نيمه شب برايش فرقي نميكند.
هر وقت ميخواهم بروم مسافرت او ميخواهد بيايد خانه من.
هر وقت ميخواهم مقداري تنها باشم, سرو كله اش بي خبر پيداي ميشود. بعد هم بايد با همه خواستههايش موافقت كنم.
تا مي آيم به حضورش عادت كنم يهو غيبش مي زند, آب مي شود مي رود زمين تا دفعه بعد. وقتي هم كه پيدايش مي شود مستمر من بيچاره بايد مرخصي بگيرم و هر جا كه اون مي گوي بروم.
از همه بدتر مستمر هم از من پول مي خواهد.
روزها برايش فرقي نميكند.
من ميخواهم روز تعطيل براي خودم باشم ولي اون اصلا اين چيزها را نميفهمد.
رعايت اين رو هم نميكنه كه وضعيت من چطور است . او حرف خودش را ميزند.
وقتي هم صحبت مي كنم يك كلمه من ميگويم ده كلمه او.
من ميخوام از مشكلاتم برايش بگويم ولي وقتي او شروع به صحبت ميكند من هم همه مسائل خودم را فراموش ميكنم.
دو ساعت برايش غذا ميپزم ولي او ظرف 5 دقيقه ميخورد. نمي دانم خوشش آمده يا نيامده چون فورا ميرود سراغ كاري كه برايش آمده.
صدايش اغلب بلنده و اعصاب منو خورد ميكنه. ولي وقتي به اون تذكر ميدهم, يك لحظه آهسته صحبت ميكنه و باز بلند ادامه مي دهد.
اصلا در قيد و بند رعايت شئونات اجتماعي نيست. كاري هم نداره كه بقيه در مورد او چي فكر ميكنند. ولي براي من مهمه.
اصلا نميدانم چرا من او را تحمل مي كنم؟...
آخه...
....
خوب مي دانم كه اگه اون نباشه زندگي من معني ندارد.
اگه او نباشه غمهاي تو دنيا من را با خود مي برند.
براي من او معصومه. چون هيچي برا خودش نمي خواهد و اين من را هميشه به فكر فرو ميبرد كه به بقيه كمك كنم.
ارزشهاي او براي من ارزشهاي واقعي انساني را تداعي ميكنند.
هميشه پشتم بهش گرمه.
ميدانم در هيچ شرايطي پشت من را خالي نميكند.
وقتي صدايش را ميشنوم تازه ميفهمم كه چقدر دارا هستم.
وقتي پيشم ميآيد و حرفهايي رو كه به من مي زند و يا كاري را به من ميسپرد تازه مي فهمم كه چرا بايد به حرفهايش گوش بدهم.
آره اگر او نباشه زندگي من معنايي ندارد...