پنج صحنه آزادي

00:05:4900:05:49

صحنه يك

در جلوي ساختمان عظيم زيبايي  يك گروه از دانشجويان  جوان ايستاده اند و  خانمي  براي  آنها صحبت مي كند.

روبناي ساختمان با سنگ مر مر سفيد براق تزئين شده است.  جلوي در ورودي نمادي از يك  كبوتر سفيد رنگ قرار دارد.   حالت  كبوتر طوري است  كه  گويي دارد با فشار پنجه هاي خود سيم خارداري را پاره كرده و از آن خارج مي شود.  

در زير نماد كبوتر  حوض دايره شكلي با فواره هاي كوچك رقصان،  نمايي زيبا به محيط داده است.  در زير آب زلال حوض  چراغهاي آبي و بنفش و زرد و سبز  روشن هستند.   هر گوشه حوض جلوه خاص  زيبايي   دارد.

در زير پاي مجسمه كبوتر  روي سنگ لوحه يي جمله :”پرواز هميشه شدنيست! ”    نقش بسته است.

در سمت  چپ در ورودي بر روي تخته سنگي مسطح و صاف  با خط زيبايي نوشته شده: ”دانشگاه آزادي”

 

در پشت ساختمان - با اينكه  اساسا محيط طبيعت محل  سرسبز نيست  - محوطه سرسبز زيبايي قرار دارد.  مشخص است كه  براي نگهداري  سرسبزي اين  محيط انژري زيادي صرف مي شود.

چيز ديگري كه نظر را به خود  جلب مي كند  پاكيزگي محيط است. حتي يك اشغال كوچك بر روي زمين بچشم نمي خورد.

سردر اين  محل نيز  از سنگ است.   در زير  تخته سنگ كلمه ”دانشگاه آزادي” و در كنار  آن   نقش مردي بچشم مي‌خورد.  او در جلوي سنگي سياهرنگ  با يك زانو روي زمين نشسته است . سرش  رو به بالاست.  با يك دست به سنگ تكيه  داده و با دست ديگرش قطرات خوني را  كه از بدنش جاريست به سمت  آسمان پرتاب مي كند. دهان او باز است.  گويا چيزي را فرياد مي زند. او مرد ميانسال با اندامي ورزيده  است . بر  روي زمين زير دست او  مسلسلي بچشم مي خورد كه آنهم بطرز بسيار ماهرانه يي از سنگ سياه تراشيده شده است.

ساختمان سر  به آسمان مي سايد. در پشت ساختمان  باغي زبيا قرار دارد.  در فاصله هر چند متر   يك مجسمه‌  بر سكوي سفيدي قرار دارد.    بر روي هر سكو مجسمه زنان و مرداني بچشم مي خورد.  در زير  هر سكو نام ،  زمان و محل تولد و  تاريخ شهادت كسي كه مجسمه به ياد او ساخته شده نقش بسته است.زندگينامه هر كس نيز در زير نامش آمده است .

دور هر مجسمه تعدادي دانش آموز جوان  حضور دارند و  با غرور زندگينامه‌هاي   زنان و مرداني را  كه روزي آزادي ميهنشان  را محقق كرده اند، مي خوانند.

در داخل ساختمانها  همه بسرعت حركت مي كنند . گويا مي خواهند  هيچ زماني را از دست ندهند.  دانشجويان مصمم و كوشا هستند.

در جلوي ساختمان يك اتاق عظيم شيشه‌يي  قرار دارد.   محوطه دور اتاق  با سنگهاي قيمتي و گلهاي قرمز و سفيد تزئين شده است.   در زير  اتاق  شيشه يي   يك سنگ سياه  و درختي با برگهاي كاملا سرخ بچشم مي خورند.  حتي ساقه درخت نيز سرخ است. تعداد زيادي از گردشگران از چند قدمي به سنگ و درخت چشم دوخته اند.  در زير سنگ  بر روي يك پلاك طلايي براق اسمي نوشته شده است. نام يك چريك .

  بعضي از صحبتهاي خانم راهنما بگوش مي رسد. او مشغول گفتن جملات زير است :

دانشجويان عزير!  امروز ما از نعمت دموكراسي در كشورمان برخوردار هستيم و نهادهاي  دموكراتيك كشورمان حافظ  استقلال، آزادي، دموكراسي و رفاه كشورعزيزمان هستند.  اين محل   ”دانشگاه آزادي”  نام دارد . محلي است كه نخبگان كشور را تربيت مي كند تا تضمين  دموكراسي  كشورمان باشند ...

 او رو به سنگ سياه مي كند و مي گويد  همه چيز  از آنجا شكل گرفت. در حالي  كه نمي تواند  جلوي روان شدن اشكهايش را بگيرد، ادامه ميدهد. در آنجا بود كه فرمانده  خون خود را تقديم آزادي  ميهنمان نمود.

صحنه دوم

باد مي وزد. بادي تند و گرم.  به همراه باد تخم درختي  از محلي به محل ديگري جابجا مي شود.  مدت زيادي است كه تخم درخت  در چنگال تند باد  سوزان اسير است. هنوز  اندكي از  آخرين ذرات حياط كه ناشي از رطوبت باشد در وجود تخم وجود دارد . باد  هر دم تخمك بي نوا  را به سرزميني خشك ديگري مي كشاند.   دانه تا خشك شدن و نابوي كامل فرصت زيادي ديگر ندارد.  باد  تخم را بر روي خاك داغي در  كنار يك سنگ سياه مي اندازد،  گويا كه دارد انتقام هنوز زنده بودنش را  از او مي كشد.  تخم آخرين لحظات حياط را مي گذراند. اگر او  دگر بار همره باد شود كار عمرش تمام است.  ناگهان  يك تكه‌ از سنگ كه طي سالهاي زيادي در اثر باد و طوفان  سائيده شده از سنگ جدا و به روي تخم مي افتد. تخم در خاك فرو مي‌رود.  خاك خشك داغ  وجودش را در بر مي‌گيرد.   در دم آخرينش ناگهان مايعي دورش را فرا مي گيرد. تخم  رطوبت را به دورن وجود تبدارش فرو مي بلعد. و هر دم  زنده و زنده تر مي شود.

صحنه سوم

فرمانده گردان ارتش ديكتاتور  با ديگر فرمانده هانش مشغول صحبت است:

بله طرح ما اين است كه فرمانده چريكها را بكشيم و به افسانه او پايان دهيم. ما مي دانيم كه او در همين مناطق است. بايد او را پيدا كنيم. اما چطور؟

همه فرماندهان نيز همين سئوال را از خود كردند.  يكي  از  افسران ارشد  رو به فرمانده  مي كند و مي گويد:   داستانهاي قهرمانيهاي او و همرزمانش  در همه جا  حتي در درون خود ارتشمان  پيچيده. او كسي نيست كه بشود او را براحتي  به دام انداخت.  پس چطور  مي‌خواهيم او را گير بيندازيم؟

فرمانده : بله او مي داند كه ما اينجا هستيم. ما  سراغ او نمي رويم ولي كاري مي كنيم كه او سراغ   ما بيايد.  فرمانده مكث مي كند. به چشمانان كنجكاو افسران خيره نگاه مي كند و بعد با لبخند شيطاني  ادامه مي هد: و بعد كارش را تمام مي كنيم

همه يك صدا پرسيدند: آما چطور؟

فرمانده:   كه گويا  از رازي  آگاه است  كه بقيه نمي‌دانند.  بادي  در غبغبش  انداخته و  جواب مي دهد: مي دانيم كه اين دسته چريكها  قصد عبور از مرز  را دارند. مي خواهند براي انجام يكسري ملاقاتهاي سياسي مهم   به كشور همسايه  بروند.  آنها مذاكرات  مهمي با ديگر گروههاي  مخالف ما دارند. آنها قصد ندارند كه در هيچ نبردي درگير شوند . ما نيز با توجه به تجربه و محبوبت چريكها در  اين منطقه  امكان دسترسي به آنها و به تله انداختنشان را نداريم. اما فرمانده كل طرحي را به من داده كه مي‌خواهيم در اين مرحله آنرا اجرا كنيم.

يك سئوال از همه شما كه با اين تروريستها  دست و پنجه نرم كرده‌ايد  مي‌پرسم: ويژگي يك چريك و  يك انقلابي قبل از هر چيز چيست؟

فرمانده منتظر جواب ديگران نشد و خودش جواب داد: دفاع از مردمش در مقابل ظلم.  اين اصل بر همه اصول يك انقلابي  مرجع است. دفاع از مظلوم در مقابل ظالم. و اين مشخص است كه آنها ما را ظالم مي دانند و ما آنها را تروريست.

همه جا سكوت برقرار شد. همه منتظر هستند  كه بدانند طرح فرمانده چيست.

فرمانده ادامه داد: ما به شهر مجاور حمله خواهيم كرد و چنان مردم  را  كه همه شان هم ضد انقلابي و طرفدار تروريستها هستند سركوب مي كنيم كه  چريكها مجبور به عمل و دخالت شوند.

يكي از فرمانده هان پرسيد: ولي تعداد آنها يك دسته بيشتر نيست. در مقابل يك گردان  ما چطور مي خواهند عمل كنند؟

فرمانده با خوشحالي جواب داد: اين همان برگ برنده ماست.  احساس و عواطف يك انقلابي را نمي توان از عملش جدا كرد.  ما آنقدر با اين دشمنان طي ساليان برخورد داشتيم كه اين نقاط ضعفشان را بشناسم . آنها  براي مردمشان بقول خودشان مبارزه مي كنند  پس وقتي آنها را درخطر بينند  ديگر فكر تعادل قوا نيستند  و وارد عمل مي شوند. اتقافا همين شيوه و ايمان آنهاست كه بعضا باعث شگفتي و پيروزيهايي  مي شود كه ما حتي تصور آنرا نمي توانيم بكنيم.  ولي اينبار فرق مي‌كند.  ما با همه نيروهاي زبده  و تجيهزات خاص به شكار آنها مي رويم. كشته شدن فرمانده  خرابكاران  يك پيروزي شگرف  براي فرمانده كل خواهد بود. تصور كنيد وقتي مردم عكس مرده او را در تلويزيون ببيند چقدر مايوس مي شوند؟ اين يك شاهكار ابدي  براي تك تكمان خواهد بود. اگر نصف گردان را هم كشته بدهيم ارزشش  را دارد. فرمانده كل جوايز زيادي  براي تك تك ما در صورت كشته يا دستگير شدن فرمانده چريكها  تعيين كرده است.

ما تحت عنوان شهر حامي تروريستها و اينكه آنها در شهر مخفي شده‌اند  به شهر حمله مي‌كنيم. به سربازان بگوييد  خرابكاران شهر را اشغال كرده اند و قصد دارند آنرا به‌عنوان پايتخت كشوري مستقل اعلام كنند.  اين ماموريتي براي وطن است.  هيچ تعللي بي‌مجازات باقي نخواهد ماند. زنان و مردانشان را جدا كنيد. زنان جوان  براي  باشگاه افسران بفرستيد و مردان جوان را  تماما بتدريج بكشيد  تا اينكه  سرو كله چريكها پيدا شود...

هوا هنوز تاريك بود كه گردان ارتش ديكتاتور به شهر حمله كرد.  در همان ساعت اوليه زنان از مردان جدا شده و زنان جوان براي انتقال به باشگاههاي افسران  آماده  حمل و نقل كردند. . دختران خبر نداشتند كه مقصود از انتقال آنها چيست، كساني  از آنها هم كه مقاومت كردند مورد تجاوز جمعي قرار گرفته و در ملا عام اعدام شدند.  مردان جوان نيز  گروه گروه  تقسيم شده و در همان ساعت اول يك گروه از آنها اعدام شد.

مردان  مسن تر در استاديوم ورزشي شهر زنداني شدند.  هر ساعت  دسته‌يي از آنها را نيز  براي اعدام مي بردند.  زنان مسنتر نيز  در ميدان بزرگ شهر جمع آوري شدند . براي ترساندن آنها چند زن در مقابل چشمان ديگران اعدام شدند.

چند سرباز و افسر نيروهاي مهاجم كه به اين شيوه اعتراض داشتند همراه بقيه  اعدام شدند.

جواني كه از شهر گريخته  بود  و شاهد همه جريانات بود وقايع را به اطلاع  چريكها رساند.

فرمانده چريكها نفرات دسته 30 نفره خود را جمع كرد. و ماجراي حمله و جنايات  گردان ارتش ديكتاتور را شرح داد.  سپس از آنها خواست كه نظرشان را بگويند.

معاون گفت. اين يك دام است.  كه ما  را از مذاكرات مهمي كه در پيش داريم باز دارند و  كاري كنند كه ما وارد عمل شويم. هر چند اين خبرها قلب آدم را  بدرد  مي آورد ولي پيشنهاد مي كنم كه  ما مداخله نكنيم. چرا كه ماموريت ما چيز ديگريست.  ما بايد ماموريت خود را ادامه دهيم . اين براي حيات مقاومت بسيار مهم است.

اكثر چريكها  به او  اعتراض كردند. 

فرمانده آنها را ساكت كرد.  و ادامه داد: برادران حرف معاون منطقي است.  او كه حرف ناحقي نمي زند. اگر ما وارد عمل و تهاجم به دشمن نشويم براي سازمانمان بسيار خوب است چرا كه  ما را قويتر مي‌سازد.  اما اگر شاهد كشتار  و تجاوز به مردممان باشيم و وارد عمل نشويم هر كدام از ما در خود فرو خواهد رفت و زندگيش با اين فشار وجداني تلخ خواهد شد.  من نيز مي دانم و احساس مي كنم اين يك دام است ولي  ما نمي توانيم وقتي مردمان سركوب مي شوند  و آنهم در جلوي چشمانمان ساكت بمانيم. ما براي آنها مي جنگيم. من موافق عمل هستم. هر كس مي خواهد مي تواند نيايد. اين فرمان عمومي نيست و هر كس آزاد است در آن شركت كند يا نكند.

در بين چريكها ولوله‌يي افتاد  اولين كسي كه ابراز موافقت كرد معاون بود.

طرح چريكها اين بود كه همزمان به ستون خودروهايي كه  دختران جوان را مي بردند  تهاجم كنند. معاون فرماندهي گروه حمله به ستون دختران را بعهده گرفت و فرمانده  خود فرماندهي حمله به شهر را  انتخاب كرد. چريكها بسرعت وارد عمل شدند. آنها بعلت ماموريت غير تهاجمي سلاح و مهمات وتجهيزات زيادي با خود نداشتند . معاون با 10 نفر براي تهاجم به ستون دختران رفت و فرمانده با بقيه  نفرات بسوي شهر شتايان روان گشت.

دسته اول  بعد از ساعتي  ستون دشمن را مورد تهاجم قرار داد.  تهاجم چنان برق آسا بود كه نيروهاي ار تش بسرعت خودشان را باختند .  طي نبردي برآسا ستون حمل دختران جوان تار و مار شد و دختران آزاد شدند. از چريكها 2 نفر شهيد  و 3 نفر زخمي شده بودند كه حال دونفرشان خوب نبود. دختران را نيز نمي شد تنها گذاشت. لذا معاون تصميم گرفت براي كمك گرفتن به شهر مجاور برود.

 وقتي گروه دوم به نزديك شهر رسيد، فرمانده  چريكها محلهاي استقرار نيروهاي گردان دشمن را بررسي كرد.  سپس افرادش را به 7 تيم سه تايي تقسيم نمود.  ماموريت هر تيم تهاجم به يك قسمت از نيروهاي دشمن و آزاد سازي مردم بود. هر تيم مستقل عمل مي كرد

 با شروع حمله چريكها  نيروهاي كماندويي ارتش ديكتاتور كه منتظرشان  بودند  توسط هلي گوپتر رزمي به شهر تهاجم كردند. چريكها در شهر پخش شدند.  4 گروه از چريكها از 4 سمت به استاديوم حمله كرده و 3 تيم بعدي به ميداني كه زنان به اسارت  گرفته شده بودند تهاجم كردند. نبردي سخت در گرفت.   در يك عمل  قهرمانانه يكي از چريكها در پشتي استاديوم را منفجر كرد و خود نيز به شهادت رسيد. دو تيم ديگر بسرعت به فرماندهي فرمانده وارد استاديوم شدند. نيروهاي دشمن  انتظار چنين حمله‌يي را نداشتند .مردم از در پشتي بسرعت خارج  شدند. فرمانده گردان دستور داد كه با سلاح سنگين به مردم در حال فرار شليك شود. زرهپوشها با مسلسلهاي خود به سوي مردم تيراندازي كردند.  بسرعت صدها جسد تكه تكه شده در مسير خروجي در استاديوم در زمين پراكنده شدند.  چريكها به تهاجم خود ادامه دادند . يك چريك خودش را به دولول هوايي گردان كه مشغول شليك  به سمت مردم بود رساند. خدمه دولول را كشت و خود پشت دولول نشسته و نيروهاي   دشمن را زير آتش قرار داد.   اين فرصت خوبي براي بقيه مردم بود كه بسرعت از در پشتي خارج شوند.  چريك با دولول يكي از هلي كوپترهاي دشمن را نيز سرنگون ساخت ولي هلي كوپتر بعدي با يك موشكي كه به موضع دولول شليك كرد چريك را به شهادت رساند. چند نفر بيشتر از چريكها باقي نمانده بود. همه جا درگيري بود.  نيروهاي ارتش دنبال فرمانده  بودند اجساد را به دنبال يافتن فرمانده چك مي كردند . فرمانده گفت من بايد از شهر خارج شوم  حتما آنها  به دنبال من خواهند آمده و شهر را ترك خواهند كرد.  او بسرعت خود را به يك خودرو رساند. دو تا از چريكها همراهش بودند.  دشمن متوجه حضور فرمانده شده بود. فرمانده بسرعت با جيپ به غنميت گرفته شده تا خروجي شهر رفت.  سپس  از جيپ پياده شد و از دامنه كوهي بالا رفت.  دهها سرباز سرپا مسلح و دو هلي كوپتر جنگي به دنبالش بودند.  چريكها پشت چند درخت سنگر گرفتند.  با شليك چند تن از نيروهاي دشمن را از پا انداختند. يكي از چريكها تير خورد و به شهادت رسيد.

فرمانده به همراه تنها  چريك باقي مانده  به سمت بالا رفتند.  چريك ديگر نيز مورد اصابت گلوله دشمن قرار گرفت و به شهادت رسيد.

فرمانده متوجه سنگي سياه رنگ  در سمت چپ خود شد.  بسرعت به سمت سنگ رفت. و پشت آن سنگر گرفت.  با هر شليك يكي از نيروهاي دشمن به خاك مي‌افتاد. از بالاو سمت راست و چپ او صفير گلوله بگوش مي رسيد.  تيري به كتف فرمانده خورد. سلاح از دستش افتاد. تيري ديگر به شكمش اصابت كرد. فرمانده با دوزانو به زمين نشست و يك دستش بر روي سنگ بود و با دست ديگرش مقداري از خوني كه از كتفش فرو  مي‌ريخت را برداشت و بسمت آسمان پاشيد. و آنگاه  فرياد كشيد:  زنده باد آزادي...

فرمانده به خاك افتاد و خون او بر زمين جاري شد و درست در لحظه يي كه تخم درخت مي‌رفت كه خشك شود  دور تا  دور  تخم را فرا گرفت. و تخم جان گرفت.

صحنه چهارم

فرمانده گردان دشمن بالاي پيكر خونين فرمانده چريكها آمد.   به عكاس گردان گفت از جسد فرمانده عكس بگيرد.

عكاس براي چاپ  و ارسال عكس به مركز   بسرعت روانه شهر بزرگ بعدي شد.

وقتي عكس چاپ شد يكي از كاركنان  استوديوي عكاسي  بصورت مخفي عكس را خارج كرد. عكس را بين جوانان شهر برد.  در شهر شورشي پديد آمد. بزودي قواي ديكتاتور از شهر بيرون رانده شدند و چيزي نگذشت كه  شهر آزاد شد.  عكس فرمانده  هر جا مي رفت در آنجا شورشي برپا مي شد. بزودي  استان از دست نيروهاي ارتش ديكتاتور آزاد شد.  چندي نگذشت كه دامنه شورش به پايتخت رسيد و   ديكتاتور در ميان ناباوري  همه  سرنگون شد.

صحنه پنجم

دانه رشد كرد. اما وه كه  درختي شد. با برگي، شاخ و ساقه‌يي سرخ .  درست در كنار سنگ سياه.

و راهنماي گروه به صحبتهاي خود اينچنين پايان داد: بله  دانشجويان عزيز! دموكراسي به اين صورت به كشور ما آمد و در اثر مبارزه  چريكها  و شهادت فرمانده،   جنبشي در كشورمان پديد آمد  كه در نهايت  باعث سرنگوني  ديكتاتور  و  نابودي ديكتاتوري شد.    شهادت فرمانده نه تنها مردم را مايوس نكرد بلكه  باعث روشن شدن آتش عظيم نبردي شد كه در نهايت  ديكتاتور و همه نظامش را در خود سوزاند و نابود ساخت. آري خونهاي  چريكها آتش شب سوز شدند  و امروز دانشگاه آزادي  كه در محل شهادت فرمانده ساخته شده است  تضمين آزادي  و دموكراسي در كشورمان شده است. با آرمان آزادي.

پايان

 

 

template Joomla