لحاف خورشيد خانم
لحاف خورشيد خانم
مادر براي دختركش قصه ميگفت:
«ره عزيزم، وقتي خورشيد خانم خسته مي شه. مثه همة آدما مي ره كه بخوابه. وقتي رختخوابش روپهن مي كنه همون موقعيه كه هوا داره تاريك مي شه و وقتي ديگه لحافش را رويش كشيد شب ميشه».
دخترك كه حسابي تعجب كرده بود پرسيد:
« ماماني ، خورشيد خانم خونه اش كجاست؟ نمي شه اونو دعوت كنيم بياد پهلوي ما بخوابه؟ من خورشيد خانم رو خيلي دوست دارم».
- نه عزيزم خورشيد خانم مال همه آدمهاست. مي شه كه فقط بره تو يه خونه.
اون وقتي بيدار مي شه آنقدر بزرگه كه تو همة خونه ها مي ره.
- پس برا اينه كه شبا آسمون سياه مي شه؟
- آره عزيزم اين همون لحاف خورشيد خانمه. خورشيد خانم چون تو نور خوابش نمي ره لحافي خريده كه نور ازش رد نشه. ولي وقتي صبح بيدار ميشه كم كم لحاف رو از رويش كنار ميكشه.
- ماماني! پس برا همينه كه يواش يواش صبح ميشه.
- آره عزيز دلم براي همينه.
- پس اون لحاف خورشيد خانمه كه شب همه جا رو سياه ميكنه؟
- آره عزيزم.
- پس اون ستارهها كه رو لحاف خورشيد خانم برق ميزنن چين؟ مگه نگفتي كه خورشيد خانم به نور حساسيت داره و مثه تو كه تو بهار حساسيت داري هي آپيچده ميكنه.
مامان اصلا حساسيت چيه؟
- اون ستاره ها روي لحاف خورشيد خانم . به ما آدما كه تو شب دلمون برا نبودن خورشيد خانم ميگيره، خبر اومدن خورشيد خانمو مي دن. كه آدما بدونن كه...
مادر شروع به خواندن كرد:
سحر مي شه
صبح مي شه
خورشيد خانم بيدار مي شه
شب مي ره و
خورشيد خانم پيدا مي شه
اتل و متل و توتوله
خورشيد خانم مي مونه
آره عزيز دلم . ستاره ها خبر اومدن خورشيد خانم رو مي دن
- مثه بابا جونم كه ميگي ستاره شده . عكسشو گذاشتي رو تاقچه
مادر در حالي كه به عكس روي تاقچه نگاه مي كند با لبخندي جواب داد
آره عزيزم مثه بابات