شيلر، عصيانگري شاعر،انساني به دنبال آزادي

امتیاز کاربران
ضعیفعالی 

 

شيلر، عصيانگري شاعر،انساني به دنبال آزادي

 

سال 2005 در آلمان، به‌مناسبت دويستمين سال درگذشت فريدريك (در آلماني فريدريش گفته مي‌شود) فون شيلر، يكي از بزرگترين شاعرهاي آلمان و جهان، انساني عاشق، آزاديخواهي عصيانگر، اديبي  ژرف‌بين و  نمايش‌نويسي توانا،  سال  شيلر ناميده شده است.

شيلر براي همه دوستداران هنر و ادبيات در آلمان  و  جهان  همانند گوته  شاعر و اديبي بزرگ محسوب مي‌شود و از شهرت جهاني برخودار است .

 

 

مروري كوتاه  بر زندگي شيلر

فريدريش  شيلر در دهم ماه نوامبر ۱۷۵۹ در «مارباخ» در ايالت وورتمبرگ در نزديكي شهر اشتوتگارت زاده شد . پدرش افسر ارتش بود لذا آرزو داشت پسرش نيز يك نظامي باشد  و از همين رو فريدريش جوان راهي كالج نظامي در شهر اشتوتگارت  شد. جايي كه او آن را بعدًابه‌علت نبودن آزادي هم‌چو زندان ناميد

.  

از اين‌جا بود كه او در جستجوي آزادي برآمد و در همين مكان بود  كه  اولين اثر خود به‌نام راهزنان را  به‌طور مخفيانه نوشت-در كالج نظامي خواندن و نوشتن هرگونه كتاب و يا نوشته‌هاي غير درسي ممنوع بود- او در اين اثربه‌طور آشكاربه‌قيام عليه ديكتاتوري طبقه حاكم دعوت مي‌كرد. او بدون كوچكترين علاقه‌ و به‌اجبار در رشتة پزشكي تحصيل كرد و در نهايت به‌عنوان پزشك در ارتش آلمان مشغول به‌كار شد.  اما روح حساس و طبع لطيف او با چنين كاري سازگار  نبود و آن‌را  ترك كرد 

بر اساس كتاب  راهزنان  تئاتري در شهر مانهايم ساخته شد(1782) كه با استقبال زيادي رو به‌رو گرديد. در اين تئاتر استبداد حاكم بر سيستم ملوك الطوايفي آن روز آلمان مورد حمله قرار گرفته و مردم به‌شورش و انقلاب فرا خوانده مي‌شدند

حاكم ايالت وورتمبرگ از اين كار شيلر جوان به‌شدت برآشفت  و نوشتن اورا ممنوع كرد. شيلر در مقابل حاكم مقاومت نمود و لذا راه فرار را برگزيد تا بتواند به‌نوشتن خود ادامه دهد اما جايي كه بتواند در آلمان برايش مناسب باشد نيافت.  او براي آزاد زيستن و آزاد نوشتن  بهايي سخت پرداخت و 7سال درد  در‌به دري و آوارگي( 1782-1789) را به‌سرخم كردن در مقابل حاكمان مستبد به‌جان خريد. او در اين مدت بارها حتي غذايي براي خوردن نداشت و  به شدت مريض شد  ولي چون پولي براي درمان نداشت  در نهايت  همين بيماريهاي اين دوره  بود كه اورا از پاي در آورد . با وجود بيماري  مجبور بود براي امرار معاش خود به كارهاي بدني مشكل بپردازد. دركلية آثار او در اين مدت رنجي كه مردم از حاكمان ستمگر مي‌كشيدند به‌خوبي توصيف شده است .

سرانجام  در سال 1789  به كمك گوته مشهور ترين  شاعر آن‌روز اروپا  به‌عنوان استاد تاريخ  در دانشگاه شهر يه‌نا  مشغول به كار شد و اين پاياني بر روزگار دربه‌دري   براي آزاد زيستن او بود و از آن پس تحت حمايت گوته يكسره به كارادبيات و فلسفه پرداخت .

از اين به بعد شيلر كمتر  سناريو براي تئاتر مي‌نوشت و بيشتر در زمينه فلسفي  به مطالعه مي‌پرداخت. او تمامي آثار فليسوف مشهور كانت را خواند  و با نظرات و نگرش او نسبت به انسان آشنا شد. هر چند كه در پاره‌اي از موارد نظريه كانت را در مورد انسان رد مي‌كرد،  او معتقد بود كه انسان موجودي داراي اخلاق  است و زندگي او از نبردي براي زودودن جنبه هاي غير انساني  و دستيابي به جوهر وجودي انساني تشكيل شده است. انسان در طي طريق خود  به وجوه انساني بيشتري دست مي يابد و  موجودي متكاملتر مي شود. او به انسان و زندگي ايده‌آل سرشار از وجوه زيباي انساني معتقد بود و از اين رو اورا يك ايده‌آليست مي‌نامند هر چند كه اين ايده آليسم در پروسه عمل  و واقعيت روابط  استثماري آن دوران  به صورت رئاليسم انساني مبارز  و شورشگر در وجود خود او متبلور شده بود. انساني كه براي از دست ندادن وجوه انساني  و انسانيتش بها   مي‌پردازد و در نهايت «انسان شيلر» اسير اجبارات بنده ساز نيست بلكه در جنگي مهيب با خود و پيرامون خود براي زودودن  و پالايش نفساني  و رسيدن به‌آزاديست. در اين راه در بعد سياسي او عصيانگري شجاع است كه بر استبداد رايج و حاكم مي‌شورد.

 

مبلغ قيام و انقلاب

همزماني او با انقلاب كبير فرانسه و اهداف انقلاب  با شعار آزادي، برادري و برابري در كليه آثار شيلر نمايان است. در نمايشنامه دو كارلوس در سال 1788 و داستانهايي نظير  ناقوس، والنشتاين(1798)  ، مرگ والنشاين (1799)، كتاب ماريا استورات(1800) و به خصوص ويلهلم تل،  اين روح سركش  انسانهايي را توصيف مي كند كه در پي برادري ، برابري و  آزادي از همه چيز خود گذشته و همچون خود او،  انسانيت را در آزاد زيستن و رها بودن از اجبارات مي بينند.

در  سال 1794 آشنايي او با گوته نزديك و شخصي تر مي شود . گوته به‌سرعت عاشق روح آزاديخواه و عصيانگر شيلر شده  و به‌او  در گذران زندگي كمك بيشتري مي‌نمايد. از اين به بعد تا مرگ زودهنگام او اين دو شاعر اغلب با هم  و در كنار هم بودند. هر چند  كه هر كدام زندگي كاملا متفاوتي از هم داشتند. گوته هيچ‌وقت در زندگي به‌ مشكل مالي برنخورده  بود ولي زندگي شيلر انباشته از مشكلات فقر و دربه‌دري بود. ولي با وجود گذشته  و سرنوشت متفاوت،  بين اين دو شاعر بزرگ، دوستي عميقي ايجاد شد. حتي احترام گوته به‌شيلر آن‌چنان بود كه اشعاري كه در مورد مقولات فلسفي و انسان مي‌نوشت را براي تأييد به‌او مي‌داد و  بعد از نظر او، آن‌را منتشر مي‌ساخت.

او دريكي از كتابهايش   به‌نام «ناقوس»  انسان را از بدو تولد  و تا مرگ  همراهي كرده و توصيف مي‌كند.  در ديگر اثرش به‌نام « ويلهلم تل» او مبارزات مردم سوئيس براي دستيابي به‌گوهر آزادي عليه حاكم مستبد رابه‌خوبي توصيف كرده و روح شورشگري را در بينده  بر‌مي‌انگيزد . او معتقد است كه زندگي جز نبردي در پي به‌دست آوردن آزادي نيست. چه انسان در تذكية نفس خويش و چه براي به‌دست آوردن آزاديهاي سياسي و اجتماعي كه توسط حاكمان ستمگر پايمال مي‌شوند، راهي جز مبارزه مستمر ندارد.

اديبات شيلر هم‌چو رودي خروشان، برخاسته از آرمانهاي آزاديخواهي  به سوي انسانيتي دريا گونه  در جريان است. «ايده‌آليسم» انسانى شيلر با معيارهاى شرافت و اخلاق تنيده شده و محوراصلي آن آزادى انسان و ارزشهاي والاي وجودى اوست كه هر انساني در وجودش نهفته دارد .  او معتقد است كه مي‌تواند هر انسان  بابه‌كار گيري عنصر اراده آن‌را متجلي سازد. 

 

«فردريش شيلر: انسان به دو راه متفاوت مى تواند از تعين خويش دور گردد، يعنى زمان ما در واقع طعمه دو بيراهه شده است: در يكى خشونت و در ديگرى رخوت و آشفتگى. زيبايى مى بايد اين روزگار را از اين كژراهه دوگانه بازگرداند. اما فرهنگ زيبا چگونه مى تواند با اين دو خطا راه متخالف در زمان واحد روبه رو شود و اين دو تعين ناهمگون را در خود همساز گرداند؟ آيا مى تواند طبيعت را در فرد وحشى به اسارت درآورد و در فرد بربر آن را آزاد سازد؟ آيا مى تواند در آن واحد بر آن يوغ نهد و رها سازد؟ و هر آينه در انجام اين دو كار ناتوان است، آنگاه چگونه به حكم عقل مى توان از آن انتظار داشت كه در پرورش آدمى تاثير شگرف بخشد؟

اين درست است كه انسان آنقدر اين ادعاى ملالت آور را مى شنود كه رشد احساس زيبايى باعث سستى اخلاق اجتماعى مى شود، اما براى استدلال در برابر آن نياز به برهان تازه نيست. تجربه  اى است روزينه كه كمابيش همواره مى تواند به سادگى، وضوح فهم، سرزندگى احساس، خويشتندارى و حتى منزلت رفتار را با فرهيختگى و با ذوق پرورش نيافته خلاف آن پيوند دهد. كسانى هستند كه با اطمينان كافى از [معلومات خويش] نمونه اخلاقى آداب و رسومى ترين ملت هاى باستان را مثال مى آورند، از ملتى كه احساس زيبايى را در عين حال به والاترين مرتبت خود اعتلا داد. و برعكس، به مثال نمونه خلاف آن، يعنى به اقوام نيمه وحشى و نيمه بربر كه بى احساسى خود را از امر زيبايى با منشى خشن يا خشك و زاهدانه جبران مى كنند. با اين همه اين مسئله ذهن انديشه ور را به خود داشته كه منكر واقعيت شود و يا اينكه در درستى نتايجى كه از آن مستفاد مى شود، ترديد كند. اين مردمان نه آنچنان افكار سرزنش آميز از توحش دارند _ سرزنشى كه متوجه اقوام نافرهيخته است - و نه با ظرافت تحسين آميزى موافقت دارند كه خاص اقوام فرهيخته است. در روزگار باستان نيز بودند كسانى كه فرهنگ زيبا را صرفاً امرى نيك به شمار مى آوردند و از همين رو خواستار آن بودند كه هنرهاى زاييده نيروى خيال را به جمهورى خويش راه ندهند.

من از كسانى سخن نمى گويم كه ظرافت هنر را از آن رو تحقير مى كنند كه هرگز لطف آن را درنيافته اند. به راستى از كسانى كه محيط ارزش را در چيزى جز تلاش در راه كسب سود و دستاورد ملموس آن نمى جويند، چگونه انتظار توان داشت كه به تاثير آرام ذوق بر برون و نهاد انسان ارزش نهند و در توجه به زيان هاى تصادفى فرهنگ زيبا، مزيت هاى اساسى آن را از ديده دور ندارند؟ وقتى انسان از دسترس يافتن به شكل دور است، هرگونه جاذبه سخن را به عنوان چاپلوسى دريافته و تحقير مى كند، هرگونه ظرافت رفتارى را نوعى انحراف و هر نوع باريك طبعى و بزرگى در سلوك را گزافه و تظاهر مى پندارد. او اين سجيه را از هواداران ظرافت برنمى تابد كه او چونان يك فرد اجتماعى هر جمعى را سرگرم مى كند، چونان مرد كار همه نظرها را متوجه برنامه خود مى كند و چونان نويسنده بسا كه تمامى قرن خود را به مهر روح خويش مى آرايد. در مقابل، آن كس كه قربانى مسائل روزمره شده، به رغم آنكه صاحب معلومات است، توجهى را به خود جلب نمى كند، او نمى تواند سنگى را از سر راه بردارد. از آنجا كه او هيچ گاه نخواهد توانست راز مجهول مقبوليت مردكار را از ذهن خود دور كند، كارى از او ساخته نيست جز آنكه از وارون شدگى طبيعت انسان متاسف شود، امرى كه بيشتر در ستايش جنبه ظاهر قضيه است تا توجه به حقيقت امر».

(منبع: نامه هايى در تربيت زيبا شناسى انسان: فردريش شيلر، ترجمه: دكتر محمود عباديان انتشارات فرهنگ و انديشه ص ۷۶ _ ۷۴)

در تمامي آثار او جنگ بين نيك و شر نمايان است و او در همه آنها به‌انسانها نهيب مي‌زند كه عليه صفات شر قيام كنند و به‌جوهر انساني دست يابند او به‌خدايي معتقد بود كه عامل تكامل باشد و هميشه خود،  از مذهب رايج كه در شكل فقط  متجلي مي شد تبري مي‌جست . او خدا را نيز در معناي زندگي  و مبارزه و شورش براي ايجاد زندگي بهتر  و آزادتر،جستجو كرده وبه‌آن معتقد بود.

او مي‌گفت:  براي تغيير دادن نبايد نشست و دعا نمود  بلكه بايد برخاست و مبارزه كرد. و اين طريق رستگاريست  و نه دعا خواندن و گوشه عزلت نشستن.

او يك انسان شجاع و يك رزمندة خستگي ناپذير بود. زندگي او نيز سراسر از لحظاتي است كه براي حفظ آزادي خويش و مردمش بيشترين بلاها  رابه‌جان خريده و  متحمل شده است. او به‌خود بسيار سخت مي‌گرفت و ساعتهاي زيادي  كار مي‌كرد . گفته مي شود او بعضاً چند روز پياپي هم‌چنان بيدار بوده و كار مي‌كرده است گويا كه او از مرگ زودهنگامش خبر داشت و نمي‌خواست لحظه‌ها را از دست دهد. او به‌خاطر اين همه تلاشهاي طاقت‌فرسا، اغلب مريض بود.  اين روح بزرگ آزادي در سال 1805 در شهر وايمار در سن 46 سالگي به‌علت بيماري ريوي درگذشت. او  درآن زمان در اوج بلوغ آثارش بود و با مرگش  جهان يكي از بزرگترين شاعران  آزاديخواه  خود را از دست داد.

شيلر  را همچو گوته بنيادگذار ادبيات جديد آلمان  و جهان مي دانند و آثار او هنوز پس از 200 سال كه از مرگش مي گذرد از مباحث درسي در مدارس و دانشگاههاي آلمان و بسياري از كشورهاي جهان  محسوب مي شود. بسياري از موسسات فرهنگي  در آلمان و جهان  در گرامي داشت او به نام او نامگذاري شده اند. شيلر در ايران نيز شناخته شده است و تعدادي از آثار او به زبان فارسي ترجمه شده است . «قصيده شادي » شيلر  كه در سال 1785 منتشر شد يكي از رايج ترين اشعار اروپا محسوب مي شود . بتهو و ن آهنگساز بزرگ جهان  نيز در قسمت آخر سنفوني 9  خود روي آن موزيك گذاشته و توسط گروه كر اجرا نمود.  ملودي  گذاشته شده روي اين شعر از سال 1985 به عنوان سرود اتحادية اروپا محسوب مي‌شود.

قسمتي از قصيدة شادي او  نقل از كتاب  چشم انداز  1366


ياران! شكوه‌ها به دور افكنيم

نغمه‌هاي فرخنده تر ساز كنيم

سرشار تر از شادي

شادي! هلا شادي! دخت پريس

اخگر رخشان خدايان،

ما دلگداختگان به معبد تو پاي مي‌گذاريم:

سحر تو  هر آنچه را عادت گسيخته است

به هم باز مي پيوندد

و ساية مهربان  بالهايت

برادري را ميان مردمان مي‌نشاند.

گوهر آنكه  همت آن داشته است

كه دستي  را به دوستي بفشرد،

يا همدمي يا رو دلداربيابد

و يا باري  يك جان را جانان خود شناسد...

 

 

- شيلر جملات قصار زيادي دارد  كه حكايت از شيوة نگرش اوبه‌خدا،طبيعت، انسان و تاريخ است: (ترجمه از نگارنده)

- كسي كه طبيعت را ‌توسط عشق نشناسد، هيچ‌وقت آن‌را نخواهد شناخت

- زيباترين رؤياهاي آزادي در سياهچال است

- چيزي كه در قلب سنگين باشدبا‌زبان سبك نخواهد شد

- سادگي، بيان بلوغ است

- كسي كه زياد فكر مي كند هيچ‌وقت بازدهي نخواهد داشت

- ارادة انسان يك هديه به‌اوست

- كسي كه تن به‌بدبختي  مي‌دهدبه‌زودي فراموش شده خواهد بود

زندگي جديد هميشه از خرابه هاي قبلي بر مي‌خيزد

وقتي امروزت معتبر باشد فردا خواهد آمد

 

با درودبه‌روان اين انسان آزاديخواه و شاعر و اديب عاليقدر اين  مقاله ناقص و  مختصر رابه‌پايان مي‌بريم.

م.مشيري(رهنورد)

16 شهريور 84

template Joomla