برتولت برشت مرد حقيقت
برتولت برشت هنر را در خدمت مبارزه عليه حاكميت ديكتاتور قرار داده بود و هنراش چيزي منفك از شرايط جامعه نبود. او مبارزي هنرمند و متعهد بود. او معتقد بود كه سكوت در قبال جنايات حاكمان، خود «شراكت» در جنايت است لذا بايد به هر بهايي بر ستمگر شوريد.
با اين كه هيتلر بسيار تمايل داشت كه شخصي مثل او را كه سرآمد نويسندگان جهان بود به خدمت خود درآورد و به او پيشنهاد همكاري داد ولي مشخص بود كه از اين مبارز برزگ راه آزادي و نويسندة متعهد به آرمان رهايي، جز جواب منفي دريافت نكرد. لذا برشت براي ادامة زندگي ناچار به گريختن از وطن شد.
او معتقد بود كه نفس ماندن در دستگاه ديكتاتور و اجازه كار داشتن هر چند خائفانه، انسان و به خصوص هنرمند را از درون خالي ميكند و «براي اين كه نان شبش را از دست ندهد هر چه را كه پيش از آن ناگفتني مينمود، ميگويد»( شعر به آلت دستان مصرف شده) لذا او هنر غيرسياسي را در زمانهيي كه اختناق افزايش مييابد (شعر به آلت دستانِ مصرف شده)جز فريبي نميداند و معتقد است:
آن كس كه بي هيچ مژهزدني
در نگاه به جنايت خونين، سريع ميگذرد
اين پيام را ميدهد
كه آن جنايت چيزيست عاديست .
او اعمال فجيع را طبيعي مينماياند
مثل طبيعي بودن قطرات باران
و آنقدر غير قابل اجتناب
كه باريدن باران
و بدين گونه است كه او با سكوتش حمايت ميكند
جنايت را.
اما به زودي
او خواهد فهميد كه اين گونه نيست كه
براي از دست ندادن نانش فقط بايد حقيقت را بپوشاند
زيرا بهزودي سركوبگران ابتدا از او به شكل محترمانه خواهند خواست
كه دروغ بگويد
چرا كه او فقط ميخواهد
نانش را از دست ندهد...
برشت معتقد است كه در حاكميت ديكتاتور، يا انسان در جبهة مخالف اوست و مبارزه ميكند و يا در جبهه او. هر چند كه بگويد من به سياست كاري ندارم. براي همين هنر در دستگاه فاشيسم هيتلري جز «ضد هنر نيست» و تبليغ براي ديكتاتور در هر شكلي حتي در مسابقات ورزشي و برنامههاي هنري و... شركت در جنايت آن است.
برشت به همراه همسر هنرمند و مبارزش هلنه وايگل براي ادامة مبارزه و تن ندادن به ننگ زندگي در حاكميت ديكتاتور، نهايتاً وقتي نازيها همة كشورهايي را كه او براي گريختن از چنگال اس. اس به آنجا پناهنده شده بود را اشغال كردند، به آمريكا مهاجرت كرد.
در آمريكا نيز به تلاشهايش همچنان ادامه داد چون او به جز آزادي وطنش و افشاي چهرة كريه فاشيسم هيتلري به چيزي نميانديشيد. از يك سو دستگاه تبليغات گوبلزي برشت را جهت رفتن به آمريكا كه در آن زمان رسماً با آلمان هيتلري در جنگ بود، مزدور دشمن ميناميد و عليه او تبليغات منفي ميكرد و از طرف ديگر به اصطلاح چپهاي روشنفكر به او جهت رفتن به آمريكا، مارك «خودفروشي سياسي به امپرياليست» ميزدند.
با انفجار بمبهاي اتميدر هيروشيما و ناكاساكي، برشت با اين كه به عواقب موضعگيريش واقف بود به شدت سياستهاي آمريكا در آن زمان را مورد انتقاد قرار داد و همين موضعگيري باعث اخراجش از آمريكا و سپس عدم دريافت اجازة ورود به آلمان بعد از سقوط هيتلر شد. آري او بهاي هنرمند واقعي بودن، كه همانا دفاع از حقيقت است را با در به دري و آوارگي چه در زمان هيتلر و چه بعد از حكومت او پرداخت. تنها گناه برشت آزادگي و انساندوستي بود. او طرفدار مبارزه انقلابي ملتها بود و آن را ميستود. او مبارزه را يك علم ميدانست و به قوانين ديالكتيك در روند تكامل پديدهها معتقد بود.
او يكي از پركارترين نويسندگان و شاعران قرن بيستم محسوب ميشود. از او 40 اثر به فارسي ترجمه شده است.
ترجمه شعرهاي سياسي برشت به فارسي به علت محتواي بسيار عميق آنها و چند وجهي بودن معاني كلمات، كمتر صورت گرفته است.
برشت يكي از محبوبترين نويسندگان خارجي در ايران نيز محسوب ميشود.
از برشت قطعات كوتاه زيادي بر جا مانده است كه تماماً معاني عميق مبارزاتي دارند.
من تنها وقتي تصميم گرفتم كه بعضي از آثار او را ترجمه كنم كه يكي از دوستان دانشمند آلمانيام، پرفسور ساندك، كه خود يكي از مشتاقان آثار برشت است، موافقت نمود كه با من همكاري نمايد.
البته بايد گفت كه ژرفاي دريايي به عظمت برشت نياز به غوطه خوردن در اعماق هر چه بيشتري را طلب ميكند و انسان با هر بار بيشتر خواندن آثار او. درك كاملتري به دست ميآورد. لذا متون ترجمه شده در اين كتاب را نقطة آغازي براي كارهاي بعدي قرار داده تا بتوانم نواقص را در كارهاي بعدي جبران كنم.
در ترجمه آثار برشت قسمتهايي انتخاب شده است كه در «زمانة ما» براي مبارزان راه آزادي و اهل قلم متعهد، مثمر ثمر باشند. به توصية پروفسور ساندك براي فهم بهتر معاني جملات پيچيدة برشت كه معادل آن در فارسي نيست، به محتواي جملات تا ترجمة تحت الفظي توجه شده است.
بخشهايي از مقالة « پنج مانع براي
حقيقتنويسي»
هر كس كه قصد مبارزه با دروغ و جهل را دارد و قصد دارد كه حقيقت را آشكار سازد، حداقل با 5 مانع روبهرو ميباشد كه بايد از آنها عبور كند.
در زماني كه همه جا حقيقت مورد هجوم سركوبگران قرار ميگيرد ميشود بايد شجاعت لازمه براي نوشتن حقيقت وجود داشته باشد.
نويسنده بايد نبوغ اين را داشته باشد تا در عصري كه حقيقت همه جا پوشانده ميشود آنرا تشخيص دهد.
او بايد حقيقت را با هنري كه قابل لمس باشد بيان كند و آن را مثل يك سلاح كارآمد عليه جهل به كار گيرد.
كساني را انتخاب كند كه با دستان آنها حقيقت مثمر ثمر واقع گردد(مبارزين).
و ترفندي كه با آن بشود حقيقت را در بين مردم توزيع كرد.
اينها موانع بزرگي براي كساني هستند كه در زير سلطة فاشيسم مينويسند، حتي براي آن دسته از نويسندگاني كه در خارج از آلمان در حكومتهايي كه آزاديهاي مردميوجود دارد زندگي ميكنند باز اين موانع وجود دارند.
1- شجاعت براي نوشتن حقيقت:
اين كاملاً مشخص است كسي كه در مورد حقيقت مينويسد نبايد در نوشته او حقيقت سركوب شده يا پنهان و غيرواقعي بيان شده باشد. او نبايد در مقابل قدرتمندان سرخم كندو به ضعيفان خيانت كند.
شايد لازم باشد براي اين كار از گرفتن مزد براي كاري و نوشتهيي خودداري شود و يا لگدزدن به شهرتي كه قرار است در خدمت قدرتمندان حاصل گردد.
معمولاً در زمان حكومت سركوبگران موارد ضروري بسياري در هر كشوري وجود دارد كه بايد در مورد آنها نوشت.
البته در اين چنين زمانهيي در مورد موضوعات «بي اهميتي!!» نظير غذا! و مسكن! و كار! نوشتن و طلب آنرا كردن، شجاعت زيادي نياز است و در ميان فريادهاي جگرخراش قرباني، زبان او بودن و دردش بيان كردن، هدف اصلي نوشتن بايد باشد...
وقتي در همه رسانهها و راديوها اين سخن به صورتي گوشخراش گفته ميشود كه انسان بدون علم و دانش بهتر از انسان عالم و با دانش است( در تبليغات نازيها انسان با نژاد و اندازه كاسه سرش ارزشگذاري ميشد و همة روشنفكران و انديشمندان بهعنوان عناصر مفتخور و زايد ناميده ميشدند. مگر كسي كه خود را در اختيار نازيها قرار ميداد- مترجم)، در اين زمان شجاعت ميخواهد كه سؤال شود: آيا جهل و گرسنگي و جنگ عواقب بدي ندارند؟و در زمانة حاكميت سركوبگران باز شجاعت نياز است كه انسان در مورد خودش هم حقيقت را بگويد...
مشخص است كه حقيقت بايد در مبارزه عليه جهل نوشته شود و نبايد به شكل نامشخص، عمومي، همگاني و چند پهلو نوشته شود. اين نحوه نوشتن نامشخص، عمومي، سطح بالا و چند پهلو در واقع دروغي بيش نيست.
اگر گفته ميشود كه كسي حقيقت را ميگويد، به خاطر اين است كه او موضوع را قابللمس،ساده، مادي و بدون پردهپوشي بيان كرده است. حال در مورد هر كس و هر موضوع كه ميخواهد باشد.
به صورت عموميدر مورد بدي موجود در دنيا نوشتن و شكايت نامشخص كردن از اين كه بدي در دنيا چيره شده است، براي زدن اين حرفها به شجاعت بسيار كمي نيازاست...
بعضي از نويسندگان در موقع نوشتن اين گونه مطالب، گويا خودشان را جلوي يك توپ آمادة شليك احساس ميكنند و ميترسند ولي در حقيقت چيزي تهديدشان نميكند. آنها خواستههاي خود را به صورت بي آزار در بين دوستان بي آزارتر در دنيا مطرح ميسازند و خواستار عدالت به صورت نامشخص و عموميهستند تا در يك آزادي بي درو پيكر كه آنها براي ايجاد آن نيز هيچ زحمتي متقبل نشدهاند قسمتي از سهم غارت سركوبگران نصيبشان شود اما حقيقت اين است كه اين سهم مدتهاست كه به آنها داده شده است.
آنها چيزي را حقيقت مينامند كه زيبا به نظر آيد (در بيرون خوب و قشنگ بوده جلب توجه كند). اگر حقيقت چيزي باشد كه برايش بايد زحمت كشيد و پول خرج كرد، تلخ و سخت باشد و لازم باشد كه براي شناختش زحمت تحصيل كردن را كشيد و براي عرضه كردنش نياز به ارائه شواهد و مدارك باشد، آن ديگر حقيقت نيست (چون صرف نمي كند- مترجم). آن چيزي كه حتي نميتواند باعث خماري آنها گردد. آنها فقط ظاهر كسي را دارند كه حقيقت را ميگويند. فاجعه در مورد اين افراد اين است كه اصلاً بويي از حقيقت نبردهاند.
2- نبوغ براي شناخت حقيقت
نوشتن حقيقت كار سختي است. چون حقيقت همه جا سركوبي ميشود. و اولين سؤال اين است كه آيا حقيقت نوشته ميشود يا نه؟ مردم ميگويند كه براي نوشتن حقيقت فقط شجاعت لازم است ولي آنها دومين مشكل را با اين حرف فراموش كردهاند. اصلاً اين سخن درستي نيست كه كسي بگويد: «پيدا كردن حقيقت كار سادهيي است».
اين كه از ميان تماميحقايق، آني كه اولويت گفتن دارد را مشخص نمود، اصلا كار سادهيي نيست.
يك حقيقت اين است كه وحشيگري كشورهاي متمدن را يكي بعد از ديگري در مينوردد( فاشيسم- مترجم) و جنگ براي سركوبي جنبشهاي داخلي با شيوههاي وحشتناك پيش برده ميشود. اين يك حقيقت است كه ميتوان در موردش نوشت. اما حقيقتهاي پوچ ديگري هم وجود دارد براي مثال صندلي پايه دارد و يا باران از بالا به پائين ميبارد. بسياي از شاعران زمان ما از اين نوع حقايق سخن ميگويند...
هنرمندي كه سعي دارد غير سياسي باشد ولي با وجود آن در مقابل قدرتمندان و هم در مقابل فريادهاي كساني كه مورد تجاوز قرار گرفتهاند، عذاب وجدان هم ندارد، به واقع اين گونه اعمال بدبيني ايجاد ميكند- البته حاكمان برايش پول خوبي ميپردازند-. او با اشاعة «غيرسياسي بودن» و اشاعة بدبيني نسبت به سياسي بودن در مردم، درآمد خوبي هم دارد. آنها با هنرشان به مسائلي اهميت ميبخشند كه به هيچ وجه مهم نيستند و گول زننده هستند( مسائل فرعي-مترجم). براي مثال اينكه صندلي پايه دارد و باران از آسمان به زمين ميبارد و... در وهله اول براي انسانهاي جامعه قابل تشخيص نيست كه اين موضوعات چندان هم مهم نيستند چون هنرمند با هنر خود آن را مهم جلوه داده است. تنها با دقت زياد در صحبتهاي آنها اين حقيقت قابل تشخيص است كه اينگونه هنرمندان از حقيقتي مثل اين كه يك صندلي، صندلي است صحبت ميكنند و يا حقيقتي آشكار نظير اينكه باران از آسمان ميبارد. تازه هيچكس هم نميتواند معترض آنها شود چون به اصطلاح حقيقت را ميگويند.
اين آدمها هيچوقت حقيقتي كه ارزش نوشتن داشته باشد را نخواهند يافت. ولي كساني هستند كه خودشان را به مسائل اصلي و ضروري درگير ميكنند و از سركوبگران ميگويند و حتي از فقري كه از اين بابت نصيبشان ميشود ترس به خود راه نميدهند ولي با همة اينها باز حقيقت را نمييابند. دليل آن اين است كه شناخت كافي از آن ندارند. چون آنها با عقايد كهنه به قضايا مينگرند و با تفكري نظر ميدهند كه در دورانهاي گذشته شكل گرفته است. دنيا براي آنها كاملاً جديد است. آنها فاكتهاي موجود را نميبينند و ارتباط بين آنها را درك نميكنند.
جدا از عقيده و مسلك، براي شناخت پديدهها به شناختي قابل لمس و مادي نياز است و همچنين شيوههاي قابل آموزش. براي تماميكساني كه در اين شرايط سخت مينويسند، ضروري است كه تغييرات پديدهها را بر اساس شناخت قوانين ديالكتيك و شناخت اقتصاد و تاريخ بررسي كنند. اين شناخت از طريق كار عملي و تئوري به دست ميآيد، اما براي كسبش بايد بسيار تلاش كرد...
3- هنري كه حقيقت را مثل يك سلاح موثر در دسترس قرار دهد.
حقيقت بايد به نتيجهگيري بيانجامد. بر طبق آن رفتارهاي افراد ارزيابي شود. به عنوان مثال از حقيقت ميتوان نتيجهگيري غلط كرد. براي مثال ميگويند كه فاشيسم مثل يك موجي از وحشيگري ميباشد كه در تعدادي از كشورها به همراه خشونت ذاتي انسانها سربرآورده است.
طبق اين نتيجهگيري فاشيسم يك قدرت سوم در برابر سرمايهداري و سوسياليسم است. اين نتيجهگيري اشتباهي است چون فاشيسم فقط نوع وحشي، عريان و وحشتناكتر حكومت سرمايه است.
يك آدم سادهلو كه حقيقت را درك نميكند خيلي نامشخص و عموميمسائل را توضيح ميدهد. او غر ميزند و از آدمهاي بد هميشه شكايت دارد. شنونده نميداند وقتي گفتههاي او را ميشنود چه بايد بكند. در نهايت بايد تصميم بگيرد آنقدر كه او بد مي گويد يا ديگر ترك تبعيت كند و آلماني نباشديا اينكه اگر او فرداً آدم خوبي شود، جهنم هم ديگر وجود نخواهد داشت؟ همچنين در مورد نفس وحشيگري كه خود از وحشيگري ديگري به وجود آمده است.
تا زماني كه مردم فكر ميكنند كه امكان اين وجود ندارد كه در كشور خودشان هم اين اعمال وحشيانه تحقق پذيرد، هر گونه اقدام عليه وحشيگري نتايج موقت خواهند داشت.
اگر كسي قصد دارد كه حقيقت را در مورد اتفاقات پيشآمده بنويسد، بايد طوري بنويسد كه اقداماتي كه ميتوانست به وسيلة آن از پيش آمدن آن وقايع جلوگيري كنند، در نوشتهاش برجسته و مشخص باشد.
وقتي دلايل پيشگيرانه مطرح شوند، ميشود با مسائل دشوار پيشآمدة، مقابله كرد.
4- كساني را بايد انتخاب نمود كه بتوانند به حقيقت جامه عمل بپوشانند.
وقتي كسي صحبت ميكند، بسياري اصلاً گوش نميدهند و تعدادي هم كه گوش ميدهند چيزهايي را ميشنوند كه تمايل به شنيدنش ندارند.
حقيقت را بايد براي كسي گفت كه كه او بتواند با آن اقداميصورت دهد و بهكارش آيد. براي نويسنده و هم خواننده شناخت حقيقت خاصيت يكساني دارد. براي نويسنده بايد مهم باشد كه حقيقتي كه او مينويسد توسط چه كسي، به چه كسي منتقل ميشود...
ما حقيقت را بايد در زماني كه شرايط بسيار سخت است بيان كنيم و به خصوص در مورد كساني كه شرايط براي آنها بدتر از همه است. بايد به اين افراد نيز حقايق را نشان دهيم. نبايد فقط افراد طبقه و عقيدة مشخصي را مورد خطاب قرار داد بلكه بايد تماميكساني كه شرايط حاكم با آنهابرخورد ميكند، مورد خطاب قرار بگيرند. شنوندگان دائماً در حال تغيير كردن هستند! تازه حتي جلاد نيز وقتي ديگر به او بابت جناياتش پولي پرداخت نشود و يا اينكه اوضاع برايش خطرناك گردد، قابل مذاكره ميشود...
براي نويسندگان مهم است كه لحن مناسبي براي بيان حقيقت بيابند. لحن نرم و آرام متعلق به كساني است كه حتي قدرت زدن يك مگس را هم ندارند. كسي كه چنين لحني را گوش دهد اگر در بدبختي به سر ميبرد بدبختيش بزرگتر ميشود. با اين لحن آدمهايي صحبت ميكنند كه البته دشمن ما نيستند ولي همرزم ما نيز هيچوقت نخواهند بود. حقيقت چيزي است جنگي. نه فقط به جنگ با جهل بر ميخيزد بلكه با كساني كه عامل آن هستند نيز در ستيز است.
5- روش مدبرانهيي كه آشكار كردن حقيقت را هر چه بيشتر در بين مردم امكانپذير كند.
بسياري از اينكه جرأت نوشتن حقيقت را يافتهاند، خوشحال و مغرورند. شايد از كاري و انرژي كه براي قابل درك كردن آن صرف نمودهاند، خسته شده باشند. اين نويسندگان بيصبرانه انتظار ميكشند آنهايي كه نوشتههايشان را جالب يافتهاند آنرا تأكثير كنند. براي آنها مهم نيست كه به چه كساني گفته ميشود.
براي اين كه كارتان بيشتر مثمر ثمر واقع شود، در تماميادوار بايد براي پخش حقيقتي كه سركوب يا پوشانده شده است يك ليست دريافتكنندگان وجود داشته باشد.
ميشود براي ابراز نظر از لغات مشخصي با معناي متفاوتي استفاده كرد.
كسي كه در اين زمان (حكومت فاشيسم- مترجم) بهجاي خلق ميگويد مردم، به جاي زمين ميگويد ملك، او البته دروغ نميگويد ولي چيزي را ميپوشاند چون لغت خلق به منافع عموميطبقه خاصي تأكيد دارد و مردم عام است و همه اهالي كشورها را در بر ميگيرد. از استثمارگر تا استثمار شده را.
چيزهايي پست شمرده ميشوندو براي حقير و خواركردن مورد استفاده قرار ميگيرند. چيزهايي نظير غصة خوردن دائم براي سير كردن شكم يك چيز پست شمرده ميشود. ولي دفاع از كشوري كه در آن گرسنگي حاكم است، افتخار شمرده ميشود! شك به پيشوا وقتي او ما را به بدبختي رهنمود ميشود و عدم تمايل به كار و يا فعاليت عليه اجبار،اعمالي بينتيجه و مطرود ناميده ميشوند.
به گرسنگان توهين ميشود و آنها را تحت عنوان «نشخواركن» مينامند. در مورد آنها ميگويند كه از هيچ چيز دفاع نميكنند، و ترسو هستند چون به سركوبگرشان شك كردهاند. به آنها ميگويند كه شماها به قدرت خود ايمان نداريد اما براي كارتان پول ميخواهيد و آنها را به عنوان تنبل و... مينامند. تحت چنين حكومتي انديشيدن كار پستي محسوب ميشود. در اين جا ديگر، چيزي آموزش داده نميشود. اما هنوز در اين دنيا مكانهايي هستند كه به فكركردن اهميت ميدهند.
گاهي ديكتاتورها نيازمند انديشمندان ميشوند. براي مثال انديشمندان براي ارتقا سطح دانش جنگ و براي تأمين ذخاير و همچنين مواد جايگزين، مورد نياز هستند. تعليم جوانان براي مصارف جنگي و مسائلي نظير تعريف و تمجيد از جنگ البته كه كاملاً استقبال ميشود. اينها تماماً توسط انديشمنداني انجام ميشود كه به اهداف پست انديشهيي كه در خدمت ديكتاتور قرار ميگيرد توجهيي ندارند. در اينجا به شدت جلوي انديشهيي كه بهجاي تعريف از جنگ به توضيح علت آن بپردازد و پوچي آن را شرح دهد، گرفته ميشود. مشخص است كه در حاكميت ديكتاتور چنين سؤالاتي امكاني براي پرسش و طرحشدن نمييابند و به اين صورت در زمانة اختناق، استثمار بخشهاي زيادي از مردم توسط يك تعداد كم امكان پذير ميشود.
جمعبندي:
حقيقت بزرگ زمانه ما اين است كه دنياي ما در وحشيگري هر چه بيشتر فرو ميرود. علت اين است كه مالكيت بر ثروت و توليدات با خشونت حفاظت ميشود. چه فايدهيي دارد كه فقط شجاعانه بنويسم كه دنياي ما وحشي شده بدون اينكه علت آن را مطرح كنيم؟ ما روشنفكران بايد بنويسم كه انسانها را شكنجه ميكنند چون مالكيت بايد حفظ شود. اين مشخص است كه اگر ما اين چنين تيز و تند بنويسيم بسياري از دوستانمان را از دست خواهيم داد هر چند كه آنها خود نيز عليه شكنجه هستند ولي معتقدند كه ميشود شرايط مالكيت را بدون شكنجه نيز حفظ كرد.
با تمامياين 5 مانع ما بايد يك به يك و يا با هر پنج مانع با هم در بيفتيم وگرنه نميتوانيم به حقيقت دست يابيم. بايد بنويسيم چه كساني تحت اين شرايط دچار محنت هستند و ترس را بايد از خود دور كرد و ارتباط واقعي مسائل را در حقيتيابي خود، در نظر داشت. ما همچنين بايد به آن فكر كنيم كه حقيقت در دستان افراد به سلاحي برا تبديل گردد و چنان با زيركي عمل كند كه آشكار كنندة حقيقت توسط دشمن لو نرود تا نتواند مانع اشاعه حقيقت شود.
اگر پا در راه ميگذاري بايد هر چه بيشتر خواست.
وظيفةنويسنده آشكار ساختن حقيقت است