يوسف به كنعان مي رسد
غمخور اي دل كه جانان مي رسد
عنقريب يوسف به كنعان مي رسد
در ميان آن همه گرد و غبار
موكب آن يار خرامان مي رسد
شعر - به دنبال تو
همه عمر در همه جا خيره به دنبال توگشتم
همه جا سرزدم و
در پي رخسار تو گشتم
بر فراز دل من
هاله اميدتو تابان
پای من در ره ديدار شتابان
درپی ات گشتم و گشتم
زهمه چيز گذشتم
دو چهره دشت
دو چهره دشت
استاد صبح زود سر زده نزد هنرجو آمد. زنگ در را فشار داد و منتظر باز شدن در گرديد.
هنرجو در را باز كرد و از ديدن استاد جا خورد. انتظار هر چيزي داشت بجز ديدن استاد را
شب كور
چريكها در دل شب در بين راه مانده بودند. آنقدر تاريك بود كه كسي نميتواست حتي دستانش را ببيند. مدت زمان زيادي بود كه منتظر درآمدن ماه بودند ولي خبري از درآمدن ماه نبود.
يكياز چريكها فرمانده را صدا كرد:
فرمانده! مدت زيادياست كه اينجا ماندهايم. ماه هم كه در نميآيد پس تكليف ما چيست؟ آب و غذا هم كه براي مسير با خود داشتيم رو به تمام شدن است. حداقل كور مال كور مال حركت كنيم!
فرمانده: اينجا پر از پرتگاه است. چطور ميخواهيم كورمال وسط پرتگاهها برويم؟ بالاخره ماه در خواهد آمد. به نظرم همه دعا كنيم.
خار و خانه
كسيزيپ چادر را از بيرون رو به پائين باز كردشاگرد از جا پريد. ميخواست اعتراض كند ولي دهانش بيكلام باز ماند و به صورت كسيكه زيپ را باز كرده بود خيره ماند. به خود آمد و از جا پريداستاد. استاد. خوش آمديد. من توقع نداشتم كه شما بيائيد وگرنه خانه را ببخشيد چادر را. هر جور شده بود آماده ميكردم. يا جايديگريبا شما قرار ميگذاشتم. اينجا كه خوب نيست.
زندگي زيباست
- قسمتهاي اصلي اين داستان واقعي است-
هر دو چريك از راه رسيدند. يكي بلند قامت با چهرهيي مصمم, مويمشكي و ابرواني كماني. و ديگري كوچكاندام با چهرهيي مهربان اما از دردي كه مي كشيد درهم و خسته. تمامي سمت چپ لباسش خونين بود.
فرمانده با خوشحالي به آنها خوشآمد گفت: بچهها خسته نباشيد واقعا كه گل كاشتيد. شما دو نفر راه 100 نفر را بستيد و از همه مهمتر اينكه سلامت باز گشتيد.
چريك كوچك اندام از ناحيه كتف چپ به شدت زخميبود. تركش خمپاره دشمن در بالاي كتف شكافي به عمق چند سانتميتر ايجاد كرده بود. قسمت چپ پيراهن چريك كاملا غرق در خون تازه و خشكيده بود.