اشعار
جانِ جانانِ دل
جانِ جانانِ دل
اين فرياد ِ كيست
كه مرا آواز ميدهد
اين صداي حنجر كيست
كه از ژرفايي دور و از ساحلي نزديك ميآيد
مرا ميخواند
مرا ميخواهد
مرا ميجويد
مرا مييابد
«مرا ميربايد»
و سوار بر بالهاي ابريشمي نور
از خود پرواز ميدهد
«باز ميآيم»
چندي پيش هموطني به نام صبا از ديار بي قراران , سرزمين آذربادگان از تبريز قهرمان نامه اي برايم نوشت كه در آن ضمن عرض ارادت به تمامي رهروان راه آزادي وطن و قهرمانان ارتش آزاديبخش از جانب آنها چند دستهگل بر مزار سرداران بزرگ ملت ايران ستار و با قر خان و همچنين نويسندة مبارز جلال آل احمد, گذاشته است. او ضمن تشريح شرايطي كه در آن مردم ما به سر مي برند از زندگي در ايران تحت نام «لوليدن» ياد كرده است. اين شعر در ارتباط با همين نامه است.
«باز ميآيم»
در شهر من
از اين در بسته دگر سواري عبور نكرد .
و هيچ دري جز در به اتاق شكنجه باز نشد
و پنجره راهي به سوي نور نداشت
مگر به سوي ميدان تير
از آن فرشتهاي(1) كه در ماه ميديدند
جز ابليسي نصيب سرزمين من نشد
و اين بيغوله كه خانه ناميده اند آنرا
در باغچه اش به جز خار و گور خواهر و برادرم(2) باقي نماند
و آب حوض زيباي خانهمان
جز خوناب تن عاشقان نبود
و ماهيان حوضش جز زالوان
« گرد ايران »
« گرد ايران »
به سراپرده شب ,آتش جان بايد زد
تا بسوزد
و در سايه خود محو شود
آنكه بر دوش صليب است
در دست
همه هستي و جان
مشعلي ايست او,با كمان آرش
گرد ايران
همي رزمنده ارتش آزاديبخش
حميد ايراني 1,1,2004
باور كنيد!
باور كنيد!
فرياد مي زند ديو شب
در پنجه اش گسيوان غروب
خونين تاب مي خورد
مارانش به سايه ها مغز گل مي خورند
و در هر گوشه اي
گزمه اي با خنجر جرار به كمين سحر
دخترم نازنين
براي دختركان معصوم ميهنم كه در كام مرگ سرخ(1) و سياه (2) و سپيد (3) هر روز به كام نابودي كشيده ميشوند.
دخترم نازنين
م.مشيري( حميد ايراني)
دستم را به سويت
و قلبم را ازآشيانة همة خواستنها
پرتاب ميكنم
بر زميني كه مهر مردمم
زيباترين نهال رسته آن است
تصويرهاي خشم
براي هموطنان دليرم در شهر مهاباد
تصويرهاي خشم
تصويرها چگونه اند
كه اين چنين آيينه به فغان درآمده؟
آيا چهرههاي درهم
در كابوسي كه زندگي ناميدنش
حقيقت است؟
آيا صورتك ها
بيان« انسان» در زير آنند؟
نه!
حديث رفتنها و بودنها
وقتي ماهي برخلاف جريان آب شنا ميكند آيا به دنبال چيزي است؟
حديث رفتنها و بودنها
رفتم ، يافتم
برو!
هست
درنگ از چيست؟
خوشا
آنكه رفت
از خاكستر خويش
برجهيد
پا داد وپر باز كرد
خانة كوچك خود دادو
بر فراز همه قله هاي جهاني
از آشيانة سيمرغ
پرواز كرد
«منظومة خورشيد ما»
ستاره ميدرخشيد اما
بر سقف آسمان تنها بود
ستاره ميدرخشيد اما چه سود
آسمان
سياه بود
شب ز هراس خورشيد
به ستاره تن داده بود
هزاران هزار ستاره بود
اما چه سود
وقتي ستاره، ستاره بود
خورشيدي نبود
+++++
«دريا شوريده بر مهتاب»
«دريا شوريده بر مهتاب»
در اين درياي قير آلوده در ظلمت
بلند خيزابي بس هايل
ميان آبهاي خفته در تاري
وطوفانِ فراز آن
بهسوي شيد خفته در پسش
غران برون آمد
منظومة سفركردة تاريخ
تقديم به عاشقان شهر اشرف
م. مشيري ( رهنورد)
منظومة سفركردة تاريخ
من آن هيمه در ميان آتشم
من آن دست برافراشته
من در زمانة خاموشي
شعلة سركشم
من مشعل فروزان در صحاري شب
من برخاسته چو ققنوس
بر آسمان شرف پر كشم
« منظومة همبستگي»
تقديم به ياران هميشه درراه و برگزار كنندگان كنگرههاي ايرانيها در خارج از كشور. پيام اين همايش همبستگي چيزي نيست جز نويد امكان داشتن پايانِ « امتدادنقطهها»(1) و بهم پيوستن آنها و تبديل شدنشان به پيكاني آتشين در راستاي آزادي ميهن است.
1- يكي از مصيبتهايي كه با حكومت خميني در ايران بلازده ما وارد شد،عدم اعتماد و متفرق بودن ايرانيها در اثر خيانت به اميد و اعتماد مردم بود، چيزي كه در طي اين 26 سال هميشه قلب عشاق ايران زمين را به درد ميآورد.
« منظومة همبستگي»
در مغاك تيرگي نشايد نشاند خورشيد را
در ظلام تباهي نشايد كشيد اميد را
اين راه كه مقصدش شهر آزاديست
سراسر از لالهها كفن خون است
به سوي درياي عشق ميرود
كه ساحلش
زخون عشاق پر خون است
” گيسوان غروب“
” گيسوان غروب“
گيسوان خونين غروب
ماراني كه از مغزها پروارميشوند
دركمين خورشيد